نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن: اما سخن درست این باشد کز ذات و صفات خود فنا گردد. عطار. چون قلم از باد بد دفتر ز آب هرچه بنویسی فنا گردد شتاب. مولوی
نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن: اما سخن درست این باشد کز ذات و صفات خود فنا گردد. عطار. چون قلم از باد بد دفتر ز آب هرچه بنویسی فنا گردد شتاب. مولوی
فوت شدن، گذشتن و از دست رفتن فرصت: فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود؟ صائب. رجوع به فوت، فوت شدن و فوت کردن شود
فوت شدن، گذشتن و از دست رفتن فرصت: فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود؟ صائب. رجوع به فوت، فوت شدن و فوت کردن شود
آشکار ساختن. (یادداشت بخط مؤلف) : و تو را مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است. (کلیله و دمنه). فاش کردن. رجوع به فاش و فاش کردن شود
آشکار ساختن. (یادداشت بخط مؤلف) : و تو را مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است. (کلیله و دمنه). فاش کردن. رجوع به فاش و فاش کردن شود
شاد شدن. شاد گشتن. مسرور شدن: چو بازارگانی کند پادشا از او شاد گردد دل پارسا. فردوسی. نیارد بکس جز به نیکی بیاد نگردد بر اندوه کس نیز شاد. نظامی (از آنندراج). و رجوع به شاد شدن و شاد گشتن شود
شاد شدن. شاد گشتن. مسرور شدن: چو بازارگانی کند پادشا از او شاد گردد دل پارسا. فردوسی. نیارد بکس جز به نیکی بیاد نگردد بر اندوه کس نیز شاد. نظامی (از آنندراج). و رجوع به شاد شدن و شاد گشتن شود