جدول جو
جدول جو

معنی فاش گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فاش گردیدن
آشکار شدن، شایع شدن، فاش شدن، برای مثال چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱ - ۱۵۴)
تصویری از فاش گردیدن
تصویر فاش گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
فاش گردیدن
(دَ هََ تَ)
آشکار شدن. فاش شدن:
چراگوید آن حرف در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.
سعدی (بوستان).
رجوع به فاش و فاش شدن شود
لغت نامه دهخدا
فاش گردیدن
آشکار شدن ظاهر شدن یا فاش شدن خبر. پراگنده شدن خبر
تصویری از فاش گردیدن
تصویر فاش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ بَ)
طاهر شدن، برسیدن. بسررسیدن مدت و اجل:
چو میروک را پاک گردد هزار
برآرد پر از گردش روزگار.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ دَ)
فلج شدن. رجوع به فلج شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ دَ)
نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن:
اما سخن درست این باشد
کز ذات و صفات خود فنا گردد.
عطار.
چون قلم از باد بد دفتر ز آب
هرچه بنویسی فنا گردد شتاب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
فگار شدن. مجروح شدن. خسته شدن:
خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فگار
کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید؟
ناصرخسرو.
رجوع به فگار شدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ)
فوت شدن، گذشتن و از دست رفتن فرصت:
فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه
وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود؟
صائب.
رجوع به فوت، فوت شدن و فوت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
بسته شدن:
فراشو چو بینی در صلح باز
که ناگه در توبه گردد فراز.
سعدی.
رجوع به فراز شدن و فراشدن وفراز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ دَ)
گشاد شدن. فراخ شدن. رجوع به فراخ شدن و فراخ گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ اَ کَ دَ)
آشکار ساختن. (یادداشت بخط مؤلف) : و تو را مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است. (کلیله و دمنه). فاش کردن. رجوع به فاش و فاش کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ شُ دَ)
رام شدن. رام گشتن. تسلیم شدن. ساکت شدن. فرمانبردار شدن: اذلیلاء، خوار و رام گردیدن. تدنیح، رام گردیدن. تدنیخ، رام گردیدن. درقله، رام و فرمانبردار گردیدن کسی را. دنوخ، رام و نرم گردیدن. دوخ، رام گردیدن. ذل، رام گردیدن. رام، رام گردیدن. زعن، رام گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ نُ / نِ / نَ دَ)
شاد شدن. شاد گشتن. مسرور شدن:
چو بازارگانی کند پادشا
از او شاد گردد دل پارسا.
فردوسی.
نیارد بکس جز به نیکی بیاد
نگردد بر اندوه کس نیز شاد.
نظامی (از آنندراج).
و رجوع به شاد شدن و شاد گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
ترش گشتن. ترش شدن. حموضت پیدا کردن شیر و شراب و جز آنها
لغت نامه دهخدا
(هََ فَ)
بسته شدن در یک لتی. بهم فراز آمدن هر دو مصراع در دولختی، سابق آمدن. سبق بردن. انزهاق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ دَ)
داغ شدن. گرم شدن:
در رنج پاک گوهر فریادرس نخواهد
چون آب داغ گردد مرهم ز کس نخواهد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، نشاندار شدن بداغ
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تغییر یافتن حال. متغیر شدن حال. (غیاث) :
همین بسست که گردد زبان و حال بگردد
فصاحت سخن عشق صرف و نحو ندارد.
نعمت خان عالی
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رَ / رِ)
باطل، هباء، هدر، باد شدن. هیچ شدن. رجوع به باد و باد گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ دَ)
پاکیزه شدن. روشن شدن. تزهلق
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراز گردیدن
تصویر فراز گردیدن
بسته شدن، باز شدن (اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ گردیدن
تصویر فراخ گردیدن
گشاد شدن فراخ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا گردیدن
تصویر فدا گردیدن
فدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایت گردیدن
تصویر فایت گردیدن
فایت شدن: اگر غفلت و تقصیری در راه آید فرصت فایت گردد
فرهنگ لغت هوشیار
خلاص شدن نجات یافتن رستگار گشتن، به کام دل رسیدن، دست یافتن، استنباط کردن، غلبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد گردیدن
تصویر شاد گردیدن
مسرور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بسته شدن در یک لتی بهم فراز آمدن در هر دو لنگه در دو لختی، سبقت گرفتن سبق بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گردیدن
تصویر باد گردیدن
هدر رفتن، هیچ شدن، باطل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک گردیدن
تصویر پاک گردیدن
پاک شدن طاهر شدن، بسر رسیدن مدت واجل برسیدن
فرهنگ لغت هوشیار